چگونه بهتر بنویسیم؟
مقدمه
مقدمه
سلام مخاطب گرامی؛
مقاله حاضر خلاصه کتاب بهتر بنویسیم، درسنامۀ درستنویسی، سادهنویسی و زیبانویسی از آقای رضا بابایی نشر ادیان است. ما در این مقاله تلاش کردهایم نکات کلیدی کتاب را بیان کنیم تا به دوستانی که میخواهند مقاله و یا کتابی به زبان شیوا بنویسند کمک کوچکی کرده باشیم. (البته این مقاله برای افرادی که کار تولید محتوا انجام میدهند هم مناسب میباشد)
در این کتاب سخن دربارۀ “بهترنویسی” فراوان است و نویسنده بسیاری از آنچه که لازم میدانسته را بیان کرده است.
اما به گفتۀ آقای بابایی “هزار نکتۀ باریکتر از مو” در جهان قلم وجود دارد و باید سالها آموخت و تجربه اندوخت و ذوق و کوشش و توفیق را به هم آمیخت تا شود آنچه باید بشود.
برای بهتر نوشتن باید چهار گام برداشت که هر یک از این گامها، موضوع یکی از بخشهای این مقاله است.
فصل نخست:
دربارۀ پایههای نظری و زیرساختهای نرمافزاری نویسندگی است.
فصل دوم:
شماری از اصول و نکتههای درستنویسی را باز میگوید.
فصل سوم:
فواید و قواعد سادهنویسی بیان شده است.
عنوان و موضوع فصل پایانی مقاله، زیبانویسی است.
پیشنهاد میکنیم برای حمایت از
کتاب بهتر بنویسیم
حتماً آن را تهیه و مطالعه بفرمایید.

ارادتمند شما دوستان
ارادتمند شما دوستان
فصل 1
فصل 1
نویسنده کیست؟
نویسنده، کسی است که از نوشتن نمیهراسد؛ بلکه آن را دوست دارد و از آن لذت میبرد. این گمان که نویسنده، باید با هر نوشتۀ خود، خوانندهای را شگفت زده کند و به تحسین و اعجاب وادارد، دور از آبادی است.
اگر کسی، به همان راحتی که میگوید، بنویسد، نویسنده است؛ اگر چه دیگران، به سختی و با رنج فراوان، بهتر از او بنویسند. نویسنده، خطاطی است که اگر “خوش” یا “ممتاز ” نمیتواند بنویسد، “خوانا” میتواند بنویسد.
درست است که زیباترین متن، سادهترین متن است؛ اما این نیز راست است که سادگی یعنی بیپیرایگی، نه بیمایگی.
قانون طلایی نویسندگی
راحت نوشتن، بسیار نوشتن، زیبایی و سنجیدگی.
پایههای نویسندگی
نویسندگی، بر پنج پایه استوار است:
- 1
ذوق
- 2
مخاطب شناسی
- 3
تخصص علمی
- 4
مطالعات متنوع
- 5
تجربه
یک: ذوق و استعداد درونی
ذوق برای هنر، همچون آب برای ماهی یا هوا برای پرواز است.
مثلاً آن را که ذوق و استعداد خط نیست، عجب نیست اگر هرگز به عالیترین و خوشترین خط دست نیازد؛ اما تمرین و تکرار اگر خط او را “خوش” نگرداند، به حتم “خوانا” میکند.
خوانانویسی، مرتبهای است که در دسترس همگان است و به تمرین حاصل میآید.
در نویسندگی نیز کوشش و کارورزی، قلم را پخته و روان میکند؛ حتی اگر هیچ بهرهای از استعداد مادرزاد در نویسنده نباشد. اکنون به امداد همت و صنعت، کویر را از گل و گیاه میپوشانند؛ پس ضمیر نامستعد را نیز پرهیز ابدی از رویش و جوشش نیست.
هنر یعنی یافتن منظرهای نو برای دیدارهای تازه. آنگاه که در هنر دیگران خیره میشویم، همۀ دریچههای روح خود را گشودهایم تا بر ما ببارد آنچه بر آفرینندگان با ذوق باریده است.
شعر را باید خواند و از آن لذت برد و گاهوبیگاه زمزمهاش کرد. همینقدر برای مکیدن شهد ذوق از میان گلبرگهای شعر کافی است.
دو: تجربه
تجربه از دو طریق حاصل میشود: خواندن و نوشتن
نوشتن از آن رو هنر است، محتاج استعداد ویژه یا همان ذوق است؛ اما در “فن” یا “صناعت” بودن آن نیز نباید شک کرد؛ پس تجربه را نیز لازم دارد.
هر بار نوشتن هر چند کوتاه و ساده تجربهای است نو، و گامی است به جلو.
بیتجربگان نمیدانند کجا تند روند کجا مهار اسب سخن را تنگ بگیرند و چگونه بتازند و در کدام منزل فرود آیند. جایی که درآن چنین آموزهها و مهارتهایی تدریس میشود، مدرسۀ تجربه است و بس.
در دورۀ تجربهاندوزیی یا کاورزی، توصیههایی زیر سزاوار توجه است:
- 1
مدتی باید خود نوشت و برای پاره کردن و دور ریختن، آن که از ابتدا برای دیگران و به قصد انتشار مینویسد، فرصت طلایی آموزش را از خود گرفتهاست.
- 2
راز زیبانویسی در آسانگیری و بسیارنویسی است.
- 3
کار نیکو کردن از پر کردن است. هیچ صاحب فنی، بی تکرار و تمرین در فن خود به درجه و مقامی دست نیافته است.
- 4
فنون و صناعاتی را میتوان نام برد که میزان معینی از تجربه، صاحب فن را بر کار خود چیره میکند و پس از آن تجربههای جدید برای او ضرورت شغلی ندارد.
سه: مطالعات روزآمد و پراکنده
هر قدر گسترۀ اطلاعات و مطالعات نویسنده در موضوعات مختلف، بیشتر و گستردهتر باشد، قلم وی چابکتر و زندهتر است. آنانکه در موضوع تألیف خود عمیقاند، اما با هیچ گسترۀ دیگری آشنایی یا اُنسی ندارند، قلمی خمود و خسته به دست میگیرند. گمان نکنید مطالعات پراکنده، وقتگیر است و کمفایده. هر دانسته و اطلاعی که جهان ذهنی نویسنده را گسترش دهد، ابزار او برای پرورش مطلب و راهی برای نفوذ در جهان فکری خواننده است.
هرگاه کتاب یا مقالهای، شوری در شما برانگیخت یا نهال شوق در جان شما نشاند، اطمینان یابید که نویسندۀ آن، خود انسانی شورمند و برونگرا بوده است.
چهار: دانش و تخصص
بسیارند کسانی که همیشه از خود یا دیگران میپرسند ما چرا نمیتوانیم همچون نویسندگان بزرگ بنویسیم. برخی از ایشان را اینگونه میتوان پاسخ گفت: چون حرفی برای گفتن نداری؛ وگرنه، نمیتوانستی که ننویسی.
قاعده آن نیست که هر که حرف خوب میزند، خوب هم حرف میزند؛ اما میتوان گفت هر که خوب میگوید و خوب مینویسد، یا دردی بزرگ در دل دارد یا اندیشهای سترگ در سر.
پنج: مخاطبشناسی
نخست باید دانست که مخاطب کیست، آنگاه دربارۀ نوع پیام و ابزار کارآمد اندیشید. شناخت مخاطب یعنی آگاهی به نیازها، علایق، گرایشها و نگرشهای فردی و اجتماعی او.
روزگار خود را نسنجیدن و مخاطب خویش را نشناختن، قویترین حجت عقلی و شرعی و انسانی، برای ننوشتن و نگفتن است.
این که هنگام نوشتن، به چه کسی فکر میکنیم، به نوشتۀ ما شکل و حتی هویت میدهد.
توصیۀ مجرب، آن است که هنگام نوشتن، مخاطبی را تصور کنیم که ویژگیهای زیر را دارد:
- 1
باهوش است
- 2
منتقد است، نه مرید و همدل
- 3
بیانصاف نیست، اما زودباور هم نیست
- 4
با نویسنده آشنایی دور یا نزدیک دارد
در ضمن، شمار مخاطبان فرضی، هر قدر کمتر باشد، توانایی و تمرکز نویسنده در یافتن کلمات مناسب و ساختن جملات بهتر، بیشتر است. در عین حال، وقتی برای یک یا چند نفر مینویسیم، قدرت جذب خوانندگان بیشتری را داریم؛ چنان که نامههای خصوصی، با وجود این که مخاطب آن معمولا یک نفر است، برای همگان جذاب و خواندنی است.
تجربۀ دیگری که در این زمینه وجود دارد، این است که گاهی مناسبترین مخاطب، خود نویسنده است.
مخاطب قرار دادن خود، نوشتن را تبدیل به گفتوگویی صریح و بیپرده با عینیترین مخاطب میکند و صداقت قلم و توانایی ذهن نویسنده را جهشوار بالا میبرد.
وقتی مخاطب، همان نویسنده باشد، دائما یکی (وجدان نویسنده) از گوشۀ سقف به او نگاه میکند و میگوید: یا سخن دانسته گو ای مرد دانا یا خموش.
وقتی نویسنده برای خود مینویسد، خود آگاهیاش را در درک مفاهیم جملهها دخالت میدهد و طبیعی است که اهتمام جدی و متعهدانهای به جملهسازی درست و نشانهگذاری فنی و ربط منطقی جملات به یکدیگر ندارد. برای رفع این مشکل، باید نوشتهای را که بر پایۀ خود مخاطبی نوشتهایم، دوباره بخوانیم و این بار از نگاه شخص ثالث به آن بنگریم.
“نویسنده یا گویندۀ هوشمند، در برابر واقعیتها نه سپر میاندازد و نه بر روی آنها تیغ انکار میکشد.”
در عالم نشر، به کسانی که فقط دغدغۀ مشتری دارند، زردنویس میگویند. زردنویسی، یعنی تولید آثاری که باب میل و اشتهای خوانندگان بیهدف است؛ بدون آنکه سودی برای رشد آنان داشته باشد.
بایستههای مخاطب مداری
فرق است میان معتقد شدن و متقاعد گشتن. اولی، نصیب قلب است و دومی، بهرۀ عقل.
به سخن دیگر، مغز را باید متقاعد کرد و قلب را معتقد. اقتضای مغز، غیر از تقاضای قلب است. قلب، کانون عواطف و مرکز گرایشهای ناخودآگاه است؛ اما مغز، قرارگاه اندیشهها و کنشهای خودآگاه.
باید در وجود یک نویسنده در آن واحد، یک متفکر، یک هنرمند و یک ناقد با هم مشغول کار باشند. وجود یکی از این مفروضات کافی نیست. متفکر، فعال و دلیر است؛ پاسخ چراها را میداند، هدفهای نهایی را میبیند و نشانههای راهنما را مشخص میکند.
هنرمند، احساساتی است و عواطف لطیف دارد. از هر طرف محاط در این سوال است که ” چگونه” کار را باید انجام داد؛ به دنبال چراغ راهنما میرود، به فارغ شدن نیاز دارد؛ وگرنه پخش و پلا میشود و تجزیه میگردد.
برخی از مواردی که درمخاطبمداری باید به آن توجه کنیم
1.پرهیز از تکرار:
پیوند این مسئله با مخاطبمداری در این است که سرچشمۀ تکرار و دوبارهگویی، بیتوجهی به تاب و تحمل مخاطب است. گوینده دوست دارد که پیوسته حرف خود را تکرار کند؛ برخلاف شنونده که تکرار مطلب تکراری برای او ملالآور است.
2.تفکیک خواننده از شنونده:
نویسندگان، این امتیاز و امکان را دارند که مخاطبان یک دستتری داشته باشند. کتاب یا مقالۀ آنان، تنها در دستانی قرار میگیرد که از پیش میدانند که در پی چه موضوعی و در چه سطحی هستند.
غذایی که در مطبخ گفتار، پرورده میشود، باید آکنده از ادویه و افزودنیهای مجاز باشد، اما در نوشته “علی القاعده” به این مقدار افزودنها نیاز نیست.
نویسنده میتواند و بلکه وظیفه دارد گهگاه تغییری در ذائقه خوانندۀ خود بدهد، ولی این تغییر ذائقهها نباید آن قدر باشد که خواننده را به شنونده، و نویسنده را به گوینده تبدیل کند.
3.روزآمدی در زبان و نگاه:
آفرینندگان آثار علمی، باید به زبانی سخن گویند که نه از آن بوی کهنگی و اندراس به مشام مخاطب برسد، و نه بیش از اندازه شیک یا ساختارشکن باشد.
فصل 2
فصل 2
آنچه مهم است، تعریف زبان گفتاری است. نمیتوان هر کلمهای را که گروهی از مردم به کار میبرند، گفتاری دانست. کلمه یا کاربردی را میتوان مردمی و گفتاری شمرد که مردم در “خانه” و “خیابان” و مانند آن، به کار برند؛ نه در انشاهای مدرسهای یا نامههای اداری یا جلو دوربین.
مجریها و حتی مردم عادی، جلو دوربین تلویزیون یا پشت میکروفون رادیو، دچار زبانی میشوند که نه نوشتاری است و نه گفتاری. بنابراین واژههای این گستره را بهتر است “نوشتاری خالص” به حساب آوریم. همچنین است واژگان سخنرانان در محافل رسمی.
یک: غلط املایی
بهترین و مفیدترین راه برای پاکیزگی قلم از آلودگیها و بیماریها، انس با آثار بزرگان ادب فارسی است.
در پایین چند نمونه از املای صحیح کلمات آورده شده است.
آخور، آزوقه، استعفا (طلب معافیت)، اشک (نه اشگ)، اغفال، انزجار، اهتزاز، انتر (نه عنتر که عربی است و معنای آن شجاع است)، بحبوحه، برهه، بقچه، بلیت، به از شما نباشد (نه بعض شما نباشد)، بیمحابا، پیرارسال (نه پیارسال)، پیشخان، پرتغال (نام کشور)، ترد، تغییر، تمیز، توجیه، جدّ و آبا (نه جدّ و آباد)، جناغ، چغندر، حیاط خانه، خبرگزاری، خرجین، خردسال، خواربار (نه خوار و بار)، خط مشی، دمغ (شرمسار، دماغ سوخته، سرخورده)، ذوزنقه، راجع به (نه راجبِ)، رشک (نه رشگ)، زاد بوم (نه زاد و بوم)، زاد ولد (نه زاد و ولد)، سال خورده، سهلِ ممتنع، عسکر، غلتک، غدغن، غثّ و سمین (لاغر و فربه)، غمضِ عین (چشم پوشی)، غیظ (خشم)، غیض (کاهش آب)، فترت (فاصلۀ میان دو حادثۀ مهم)، قافله، کاچی بِه از هیچی (نه اچی بعض هیچی)، کمیسیون، مستغلات، مطمح نظر، معتنابه، ملانقطی، منصوب (نصب شده)، نعناع، هال (اتاق بزرگ)، وهله (نه وحله)، هفتخان، هلیم (نوعی غذای ایرانی).
برخی کلمات هم دو گونه املا دارند
مانند “طوسی”، “اطاق”، “طالس”، “طپیدن”، “غلطیدن”، “طنبور” که املای فارسی آنها “توسی”، “اتاق”، “تالس”، “تپیدن”، “غلتیدن”، “تنبور” است.
تفاوت املای برخی کلمات نیز به دلیل تفاوت معنای آنها است
مانند “طوفان” و “توفان” که اولی، یعنی “باد و باران شدید” و دومی صفت فاعلی است؛ به معنای “توفنده”. همچنین است : خُرد / خورد. معنای “خُرد” کوچک، ریز و اندک است، مانند خردسال، خردهفروشی و خردهگیری. اما “خورد” سوم شخص مفرد از مصدر خوردن است در زمان گذشته؛ مانند سالخورده. از همین دست است:
اتلال / اطلال: اولی، جمع “تلّ” به معنای پُشته است و معنای دومی، “ویرانهها”است.
اساس / اثاث: “اساس”، یعنی “پایه” و “اثاث”، لوازم خانه را میگویند.
اشباه / اشباح: اولی، جمع “شِبه” است و دومی جمع “شَبَح”.
اِمارت / عمارت: “اِمارت” یعنی “حکومت”.
انتساب / انتصاب: “انتساب” یعنی “نسبت دادن” و “انتصاب”، یعنی “گماشتن”.
بالطبع / بالتبع: اولی یعنی “طبعا و طبیعتا”، دومی یعنی “بنابراین و در نتیجه”.
بها / بهاء: “بها” یعنی قیمت، ارزش و نرخ چیزی. اما “بهاء” یعنی روشنی، درخشندگی، شکوه، رونق، زیبایی و نیکویی.
تراز / طراز: “تراز”، واژهای فارسی است و چندین معنا دارد؛ از آن میان، “سنجۀ ارتفاع”، “سطح” و “نقش و نگار” است. “طراز”، عربی است و معنای آن، “ردیف” و “طبقه” است. بنابراین “همتراز” یعنی “همسطح” و “همطراز” یعنی “همطبقه” است. بر این پایه، در جملههایی مانند “او همتراز / همطراز شاعران بزرگ فارسی است”، بهتر است از “همتراز” استفاده شود.
ثواب / صواب: “ثواب” اسم است و معنای آن “مزد و پاداش” است. “صواب” صفت و به معنای “درست، بجا و مناسب” است.
ثمین / سمین: گرانبها / فربه.
جذر / جزر: معنای لغوی “جذر” ریشه است و در ریاضی عددی را میگویند که در خودش ضرب میشود و حاصل آن، “مجذور” است.
حایل / هایل: “حایل”، اسم و به معنای چیزی است که میان دو چیز قرار میگیرد و مانع اتصال آن دو به یکدیگر میشود؛ اما “هایل” صفت است، به معنای هولانگیز و ترسناک.
ذرع / زرع: “ذرع” یکی از مقیاسهای اندازهگیری است. “زرع” یعنی کاشتن.
ذکی / زکی: “ذکی” از “ذکاوت” است و “زکی” از “زکات” به معنای پاکی.
ذلّت / زلّت: اولی یعنی “خواری” و دومی یعنی “لغزش”.
شست / شصت: “شست” به معنای انگشت بزرگ دست و پا است، اما “شصت”، املای حرفی عدد 60 است. هر دو واژه فارسی است، و برای جلوگیری از اشتباه، یکی را با سین و دیگری را با صاد مینویسند.
فترت / فطرت: معنای “فترت”، رکود و سستی، میان دو دورۀ طلایی است؛ اما “فطرت” یعنی سرشت و طبیعت.
فراق / فراغ: اولی، به معنای “جدایی” است، و معنای دومی، “رهایی” و “آسودگی” است.
محظور / محذور: “محظور” به معنای ممنوع و حرام است، اما “محذور” یعنی “مانع” و “آنچه از آن میترسند”. بنابراین “محذور اخلاقی” یعنی مانعی که از جنس و مقولۀ اخلاق است.
مزمزه / مضمضه: “مزمزه” فارسی و به معنای چشیدن و نرمنرم خوردن چیزی است، و “مضمضه” عربی و به معنای گرداندن آب در دهان یا شستوشوی بینی (استنشاق) است.
مآخذ / مـأخذ: “مأخذ” مفرد “مآخذ” است.
هیز / حیز: واژه “هیز” به معنای بدکار و بیشرم است، اما “حیز” یعنی جا و مکان.
مواجه / مواجهه: “مواجه” اسم فاعل است و معنای درست آن در فارسی “روبهرو” یا “رویآور” است. “مواجهه” مصدر است و باید در معنای “رودررویی” یا “رویآوری” به کار رود. بنابراین جملۀ “در مواجه با گناه باید به خدا پناه برد” نادرست است و باید گفت: “در مواجهه با گناه باید به خدا پناه برد.”
صفحه / صحیفه: یک روی کاغذ را “صفحه” میگویند. “صحیفه” یا “ورق کاغذ”، هر دو روی کاغذ را شامل میشود.
خطاهای املایی، گاهی بر اثر ناآشنایی با قوانین املای کلمات در ترکیبها رخ میدهند
از باب نمونه، لازم است که بدانیم: الفِ مضموم و مفتوح، اگر میان بای تأکید و فعل قرار گیرد، تبدیل به “ی” میشود.
بنابراین “بیندازد” درست است، نه “بیاندازد”؛ “بیندیشید” درست است، نه “بیاندیشید”؛ “بینجامد” درست است، نه “بیانجامد”؛ “بیفتد” درست است، نه “بیافتد”. اما اگر الف، مکسور باشد، تغییری در املای کلمه رخ نمیدهد؛ مانند “بایستاد”.
دو: غلطهای انشایی
هرگاه کلمه یا عبارتی را به گونهای به کار بریم که با یکی از قواعد دستوری یا سنتهای کهن نوشتاری یا طبیعت زبان فارسی یا معنای درست آن، سازگاری نداشته باشد، دچار غلط انشایی شدهایم.
عواملی که ایجاد غلط انشایی میشود شامل
1.بیگانهگرایی
زبان فارسی، زبانی غیرتمند و مغرور است و این همه رفت و آمد بیگانگان را به خانۀ خود، خوش نمیدارد. برای سلامت و بالندگی این زبان و نیز برای مرزبانی از کیان فرهنگی و ملی خود، بهتر است تا آن جا که ممکن است از واژههای غیر فارسی استفاده نکنیم. مطلق استفاده از وام واژهها غلط نیست، اما بیگانهگرایی و ترجیح بیگانه بر خودی، اگر سیرۀ نویسنده شود، پذیرفتنی نیست.
به عنوان مثال:
کاربرد “شکیبایی” یا “بردباری” به جای “صبر”، و “سپاس” به جای “شکر”، و “جفت” به جای “زوج”، و “چند و چون” به جای “کم و کیف” و صدها نمونۀ دیگر بهتر یا “به سوی بهتری” است.
شماری از واژههایی که در نیم قرن اخیر جای خود را در نوشتهها و گفتههای فارسیزبانان باز کردند و در زمان خود به نظر عجیب میآمدند، بدین قرار است
بازپرس (مستنطق یا مفتش)، دادگاه (محکمه)، شهرداری (بلدیه)، شهربانی (نظمیه)، دادگستری (عدلیه)، پیک (چاپار)، پادگان (ساخلو)، پرونده (دوسیه)، پیشنویس (مینوت)، گزارش (راپرت)، نوشتافزار (لوازمالتحریر)، دماسنج (میزان الحراره)، ماهواره (قمر مصنوعی)، خودنویس و خودکار، پیامد، کاربرد (استعمال)، دستاورد (حاصل)، رزمایش (مانور)، درونشد و برونشد (ورود و خروج)، برونداد/بازخورد (نتیجه)، دستنویس (نسخه)، کارمزد (حقالعمل)، یارانه (سوبسید)، بیمارستان (مریضخانه).
متأسفانه با بسیاری از واژههای ناب و مأنوس فارسی، بیمهری میشود.
به مثل در بیشتر جاها کلمۀ “به تازگی”، خوشتر از “اخیرا” یا “جدیدا” است. با وجود “روزها و شبها” چه نیازی است به “ایام و لیالی”؟
آیا “لیالی مقمره” از “شبهای مهتابی” زیباتر است؟
آیا “پرسنل” بیشتر از “کارکنان” کار میکنند؟
چرا به جای “محاسن” نگوییم “زیباییها” ترکیب “روشنگر” که از ساختههای مولوی است، چه کم از “مبیّن” دارد؟
“رهنامه” یا “راهنامه” زیباتر از “نقشۀ راه” نیست؟
آیا “دلیر” به اندازۀ “شجاع” بیباک نیست؟
چه لطفی در “مجسمه” است که در “تندیس” نیست؟
آیا “محبت” بیشتر از “دوستی” بر دل مینشیند؟
با بودن “برنامه” چه نیازی به “پروژه” یا “طرح” است؟
آیا “کوپن” را زودتر از “کالابرگ” اعلام میکنند؟
2: گرتهبرداری
گرتهبرداری یا گردهبرداری یا عکسبرداری، یعنی برگردان جزءبهجزء ترکیبهای غیر فارسی به فارسی؛ بدون این که ترکیب حاصل، مطابق دستور یا دیگر هنجارهای زبان فارسی باشد.
برای نمونه، امروزه بسیاری از ایرانیان تعبیر “خواب افتادن” را به کار میبرند، بدون اینکه توجه کنند که در زبان فارسی “خواب”، افتادنی نیست، کلمات “خواب” و “افتادن” هر دو فارسی است؛ اما “خواب افتادن” فارسی نیست.
“خواب افتادن” غیر از این که وارداتی است، پذیرای هیچ گونه توجیه دستوری یا بلاغی هم نیست. این ترکیب ناموزون ترجمۀ لفظ به لفظ و ناشیانه از to fall asleep است.
آنچه در زبان فارسی پیشینه دارد، خوابیدن و خواببُردگی است. همچنین است “آتش گشودن”، “چرا که نه”، “روی چیزی مطالعه کردن” و صدها ترکیب دیگر که در نگاه اول، به نظر فارسی میآیند، اما ساختار نحوی و دستوری آنها فارسی نیست.
بسیاری از مترجمان ناآشنا با فن ترجمه و ناآگاه از فرهنگ زبان مبدأ و مقصد، با برگردانهای ناشیانۀ خود، زبان فارسی را پر از عبارات و آمیزههای فارسینما و بیقواره کردهاند.
نمونه را، برخی جملۀ عربی “سئلُته عن سنِّهِ” را اینگونه ترجمه میکنند: “پرسیدم او را از سنّش”. این برگردان، آلوده به گرتهبردای است. در زبان فارسی، حرف اضافۀ “از” بر سر مسئول (کسی که از او سؤال میشود) میآید، نه بر مسئولٌعنه (آنچه دربارۀ آن سؤال میشود).
در زبان عربی بر سر مسئول “مِن” و بر سر موضوع سؤال (مسئولٌعنه) “عَن” میآورند که ترجمۀ تحتاللفظی هر دو در فارسی “از” است.
در این جا مشتی از خروار و اندکی از بسیار را گوشزد میکنیم تا آشکار گردد که زبان فارسی چه اندازه به این بیماری بدخیم آلوده است:
- 1
روی کسی حساب کردن: به کسی امید بستن؛ چشم به یاری کسی داشتن.
- 2
پیاده کردن قانون: اجرای قانون؛ کاربست قانون؛ تحقق بخشیدن به قانون.
- 3
برای چند ماه این جا نخواهم بود: چند ماه این جا نخواهم بود.
- 4
حمام گرفتن: حمام رفتن.
- 5
نقطه نظر: دیدگاه؛ منظر؛ نظرگاه؛ پنجره.
- 6
بیتفاوت: بیاعتنا؛ بیدرد؛ بیعلاقه؛ بیتوجه؛ بیمبالات.
- 7
بها دادن: ارزش دادن؛ اهمیت دادن؛ وقع نهادن؛ ارج گذاشتن؛ مهم شمردن؛ توجه کردن.
- 8
خودکفا: خودبسندگی؛ خودبسایی.
- 9
تاکسی گرفتن: تاکسی سوار شدن.
- 10
بالای هزار نفر: بیش از هزار نفر؛ متجاوز از هزار نفر.
- 11
نخست نگاهی داریم به اهم اخبار: نخست نگاهی میکنیم به اهم اخبار.
- 12
در سفری که به ایران داشت…: در سفری که به ایران کرد…
- 13
اجازه بدهید نخست سلامی داشته باشیم: اجازه بدهید نخست سلام کنیم.
- 14
او را در جریان قرار دادم: او را آگاه کردم؛ ماجرا را به او گفتم؛ او را مطلع کردم.
- 15
مولوی، یک ایرانی مسلمان بود: مولوی، ایرانی مسلمان بود.
- 16
خواصِ دانشمندان: دانشمندان خاص.
- 17
این وحدت بود که ملت را پیروز کرد: وحدت بود که ملت را پیروز کرد.
همچنین است ترکیبهایی مانند "برای همیشه"، "برای نخستین بار" و "برای چند ساعت" در همۀ آنها، "برای" زائد است.
شماری از گرتهبرداریهایی که به گمان نگارنده، میبایست دست از مخالفت با آنها برداشت، بدین قرار است:
رنج بردن غیر انسانی
نوشتهاند: ترکیب “رنج” در زبانی فارسی، ویژۀ جانداران است. همچنین رنج باید با درد و حس همراه باشد تا به راستی رنج باشد. بنابراین جملههای “این شهر از نداشتن آب شیرین رنج میبرد.” و “او از ناسپاسی مردم در رنج است” درست نیست؛ زیرا “شهر” جاندار نیست و “ناسپاسی” درد حسی ندارد.
فکر کردن، به معنای گمان کردن
میگویند در فارسی اصیل، “فکر کردن” فقط به معنای اندیشیدن بوده و کاربرد آن در معنای “گمان کردن” وارداتی است. حتی اگر چنین باشد، کاربرد “فکر” در معنای “گمان” طبیعی است؛ زیرا به واقع ما گمانهای خود را میاندیشیم و سپس به زبان میآوریم. به سخن دیگر، گمانهزنی نوعی اندیشیدن است.
فهمیدن کسی
میگویند در فارسی ریشهدار، مفعول فهمیدن یا درک کردن، باید “شیء” باشد نه “شخص”. بنابراین “من او را نمیفهمم” یا “او مرا درک نمیکند” غلط است، و به جای آن مثلا میتوان گفت: “من، مقصود او را نمیفهمم” یا “روحیۀ او را نمیفهمم”.
دریافت کردن
“بعد از سخنرانی، انتقادهای بسیاری دریافت کرد.”
نقش داشتن
“توسعۀ سیاسی، نقش مهمی در عدالت اجتماعی دارد.”
درس گرفتن
“از تاریخ باید درس گرفت.”
زیر سؤال بردن
“عملکرد آنان زیر سؤال است.”
3: شکلهای بیگانه
کلماتی مانند فرمایشات، پیشنهادات، گزارشات، داوطلبین و بازرسین، از همینرو ناروا است؛ زیرا “ات” و “ین” از ادات جمع عربی است و تنها کلمات عربی را میتوان با آنها جمع بست. جمع مکسر نیز همین حکم را دارد.
زبان فارسی مانند بیشتر زبانهای دنیا، فاقد جمع مکسر است.
وقتی کلمهای را که رگ و ریشۀ فارسی دارد، به بهانۀ جمع بستن میشکنیم، آن را از شکل فارسی درآورده و تازی کردهایم. بر این پایه، جمع “دفتر”، همان “دفترها” است نه “دفاتر”، و جمع “ترک”، “ترکها” است نه “اتراک”، و جمع “درویش” نیز “درویشها” است نه “دراویش” و جمع “استاد”، “استادان” است، نه “اساتید” و جمع “بستان”، “بستانها” است، نه “بساتین” و جمع “بندر”، “بندرها” است نه “بنادر” و جمع “میدان”، “میدانها” است، نه “میادین”. همچنین است ترکیبهای ساختگی “لایتچسبک” و “ممنوعالکار” و “حسبالدستور”.
با وجود این، مانعی ندارد که واژههای بیگانه را شکل و شمایل فارسی دهیم و بر تن آنها جامۀ دری بپوشانیم یا جزئی از ترکیبات فارسی کنیم؛
مانند “فهمیدن” که در آن، فهمِ عربی، به هیئت مصدر فارسی درآمده است. از همین دست است: طلبیدن، داوطلب، بلادرنگ، مؤلفان، خوشحال، عقلگرایی، فخرفروشی، مثبتاندیشی، نسبیگرایی، استعمارستیزی، بیخاصیت، جنگیر، خلافکار، قرآنپروژه، حدیثشناس، بینانگذار و نامهایی مانند سحرناز و فرحناز.
بنابراین در همان حال که “مؤلفین”غلط نیست، “مؤلفان” درستتر است؛ زیرا اگرچه مادۀ اصلی کلمه، عربی است، ترکیب آن فارسی است.
نیز گفتنی است که افزودن علائم غیر فارسی، مانند تشدید و تنوین، بر کلمات فارسی جایز نیست؛ زیرا تحمیل قالب غیر فارسی بر واژۀ فارسی است. مثلاً شکل صحیح “دوم” و “سوم” بدون تشدید واو است؛ بر خلاف “اولّ” که عربی است و تشدید را میپذیرد. همچنین ورود تنوین بر همۀ کلمات فارسی ممنوع است. بهتر است از کلمات عربی تنویندار هم کمتر استفاده شود.
بنابراین:
بهتر است ننویسیم | بهتر است بنویسیم |
---|---|
اجماعا | به اجماع |
تقریبا | کموبیش/بیشوکم/بهتقریب |
کاملا | به کمال |
عمدا | به عمد |
علیالقاعده | بنا بر قاعده/ به قاعده |
اصلاوابدا | به هیچ روی |
مخصوصا | به ویژه |
مشروحا | به شرح |
تماما | تمامی |
فورا/سریعا | در وقت/ به زودی/ بی درنگ |
واقعا | به راستی |
4: ندیدن بار کلمه
به هر روی، کلمات، فارغ از معنایی که دارند، سه گونهاند:
- دارای بار مثبت
- دارای بار منفی
- خنثی توضیح بیشتر در ذیل مثالها میآید
انتظار:
بار این کلمه مثبت است و جملاتی مانند ” انتظار میرود امسال با تورم بیشتری مواجه شویم” غلط است؛ زیرا تورّم چیزی نیست که سزاوار انتظار باشد. در این جمله، بهتر است جای ” انتظار میرود”، از “احتمال دارد” یا “شاید” یا “پیشبینی میشود” یا مانند آن استفاده شود.
کاربرد “انتظار میرود” در معنای “امید است” و “پیش بینی میشود” صحیح نیست.
پاداش:
معنای این کلمه اعم از جایزه و کیفر است؛ یعنی هم پاداش نیک و هم پاداش بد. اما اکنون بار آن مثبت است. بنابراین برخلاف معنای عامش، کاربردش در معنای مثبت درست است. “مجازات” نیز همین سرنوشت را دارد؛ با این تفاوت که این کلمه نیز بر خلاف معنای لغت نامهاش، بار منفی (پاداش بد) یافته است.
جاودانه:
صفت “جاودانه” با موصوفهای مطلوب و دلخواه، تناسب بیشتری دارد. بنابراین، بهتر است جملۀ “این خطای بزرگ در تاریخ جاودانه خواهد شد”، این گونه بازنویسی شود: “این خطای بزرگ در تاریخ باقی خواهد ماند.”
جعل:
این کلمه در فارسی عمومی (نه در برخی رشتههای تخصصی مانند فلسفه و فقه) دچار سوء سابقه و بار منفی است. کلماتی مانند “جعلی” و “جعل اسناد” بر همین اساس ساخته شده است. به سخن دیگر، در فارسی نمی توان “جعل” را دقیقا به همان معنایی به کاربرد که در زبان عربی به کار میرود. بنابراین جملۀ زیر، خالی از اشکال نیست : “شیعه، با جعل امامت، رسالت پیامبران را تداوم بخشید.”
عجم:
در مقابل عرب، و معنای آن گنگ یا زبان بسته است. کاربرد آن برای اشاره به قوم ایرانی، خالی از هجو و تحقیر نیست.
قابل توجه/قابل مقایسه:
مثلا اگر بگوییم: “حافظ، با هیچ شاعری قابل قیاس نیست”، حافظ را ذم کردهایم نه مدح؛ زیرا معنای آن جمله، این است که حافظ، قابلیت آن را ندارد که با شاعران دیگر مقایسه شود! حال آن که مراد گوینده، عکس آن است. گاهی نیز مینویسند “نوابغ قابل قیاس با انسانهای معمولی نیستند.” درست آن است که بنویسیم : “انسانهای معمولی قابل قیاس با نوابغ نیستند” یا بنویسیم : “نوابغ را نباید با انسانهای معمولی قیاس کرد.” گاهی نیز میگویند :”بلایی که نفت، بر سر فرهنگ این مرز و بوم آورده است، قابل محاسبه نیست.” آیا مراد این است که این بلا به قدری اندک است که قابلیت محاسبه ندارد؟ یا چنان است که از این بلا به قدری اندک است که قابلیت محاسبه ندارد؟ یا چنان است که از حساب و کتاب بیرون است؟ به حتم معنای دوم مراد است و به همین دلیل باید نوشت :”بلایی که نفت، بر سر فرهنگ این مرز و بوم آورده است، بیرون از حساب است.”
گفتنی است که برخی کلمات، به مرور زمان، بار منفی یا مثبت خود را از دست می دهند و حتی ممکن است بار مخالف بپذیرند. مثلا در قرنهای پیشین کلمۀ "گفتوگو" باز معنایی مثبتی نداشته و بیشتر در معنای چون و چرای نابجا به کار میرفته است؛ چنان که حافظ میگوید:
اکنون، بار معنایی گفتوگو، مطابق معنای لغوی آن، مثبت است. همچنین است کلمۀ “قصد” که اکنون بار آن خنثی است و بیشتر در معنای “سوء قصد” به کار میرفت.
5: خطاهای دستوری و لغزشهای کاربردی
لغزشها و خطاهای دستوری، از دیگر غلطهای انشایی است. شماری از این غلطها رواج بیشتری یافتهاند و به همین دلیل لازم است دربارۀ آنها بیشتر بدانیم:
1-5."را" پس از فعل
فعل یا هر کلمۀ دیگری که نقش مفعولی ندارد، خطا است. به مثالهای زیر توجه کنید:
نباید خدایی که دوستمان دارد را معصیت کنیم.
“نباید خدایی را که دوستمان دارد، معصیت کنیم.”
آنچه دیدم را نمیتوانم وصف کنم.
“آنچه را دیدم، نمیتوانم وصف کنم.”
این که چگونه جامعۀ ایران مهیای این بدعت شد را کمتر شکافتهاند.
“این را که چگونه جامعه ایران مهیای این بدعت شد، کمتر شکافتهاند.”
2-5.جدایی میان "را"و مفعول
میان “را” و مفعول صریح، نباید فاصله بیفتد؛ حتی متممها و وابستههای مفعول هم باید بعد از “را” بیایند.
زمان بازگشت او به ایران را نمیدانیم.
“زمان بازگشت او را به ایران نمیدانیم.”
استقلال پاکستان از هند را چگونه تفسیر میکنید؟
“استقلال پاکستان را از هند چگونه تفسیر میکنید؟”
حافظ، به سر دویدن قلم بر روی کاغذ را از شوق او میداند.
“حافظ، به سر دویدن قلم را بر روی کاغذ، از شوق او میداند.”
اندیشۀ استقلال هنر، زمینۀ تحول در ادبیات را فراهم کرد.
“اندیشۀ استقلال هنر، زمینۀ تحول را در ادبیات فراهم کرد.”
خواهشمند است علاقهمندان به کلاسهای آموزش نویسندگی را ثبتنام فرمایید.
“خواهشمند است علاقهمندان را به کلاسهای آموزش نویسندگی، ثبتنام فرمایید.”
سیرۀ متشرعان در ادوار گذشته را نباید پایۀ فهم خود از دین قرار دهیم.
“سیرۀ متشرعان را در ادوار گذشته، نباید پایۀ فهم خود از دین قرار دهیم.”
3-5."را" پس فاعل
“کتابی که تازه خریده بودم، گم شد.”
جملۀ بالا، مرکب از دو جملۀ کوتاه است: کتاب گم شد + تازه خریده بودم. جملۀ اول (کتاب گم شد) پیام و پایۀ اصلی جمله است و جملۀ دوم (تازه خریده بودم) پیرو است. “کتاب” در این جملۀ مرکب، عضو جملۀ پایه است، یا پیرو؟ جملۀ پایه، به نهاد نیاز دارد و جملۀ پیرو، مفعول میخواهد. “کتاب” را به جملۀ پایه بدهیم یا به جمله پیرو؟ قاعده این است که تا اعضای اصلی جملۀ پیرو، عضوگیری کنیم. در جملۀ بالا، اگر “کتاب” را مفعول فعل “خریدم”در جمله پیرو بدانیم، جملۀ پایه بدون نهاد خواهد ماند. بنابراین “کتاب” نهاد جملۀ پایه است و نباید بعد از آن “را” بیاید. اما ممکن است کسی گمان کند، “کتاب” عضو جملۀ “پیرو” و مفعول “خریدم” است. در این صورت آن را اینگونه خواهد نوشت:
“کتابی را که تازه خریده بودم، گم شد.”
مثال دیگر:
-صدایی را که میشنوم، آشنا است.
“صدایی که میشنوم، آشنا است.”
“صدا” در جملۀ بالا، نهاد است و گزارۀ آن “آشنا است” میباشد؛ ولی ممکن است کسی به این گمان که “صدا” مفعول “میشنوم” است، بعد از آن “را” بیاورد.
همراهان گرامی بدلیل گستردگی مطالب این مقاله آن را در چهار بخش خلاصه کردهایم
همراهان گرامی بدلیل گستردگی مطالب این مقاله آن را در چهار بخش خلاصه کردهایم
هرآنچه سؤال یا مُشکلی در ارتباط با این مقاله دارید از طریق دیدگاه در میان بُگذارید، دیدگاه شما بدون پاسخ نخواهد ماند.

علی محمد صلاحی
متخصص بازاریابی دیجیتالبنیانگذار شاهراه وب
کسب و کار شما میتواند رشد کند. درآمد شما میتواند چند برابر شود. فقط کافی است مسیر درست را بشناسید و مشتریان خود را در زمان درست، مکان درست و به روش درست هدف قرار دهید. من در این مسیر همراه شما هستم.
دربارۀ من
نویسندۀ کتاب و دهها مقاله، گسترۀ موضوع بازاریابی دیجیتال، مدرس دورههای آموزشی و وبینار همچنین مشاوره و تبلیغات کسب و کارهای آنلاین. به مدیران و کارآفرینان کمک میکنم که کسبوکارشان را در دنیای دیجیتال بهینهسازی کنند تا به درآمدهای بیشتری برسند.
اگر تمایل به راهاندازی امپراطوری آنلاین خود دارید، همین الان با من تماس بگیرید.
👤 تولید محتوا:
با دوستان خود به اشتراک بگذارید
کپی با ذکر منبع بدون اشکال است
لطفاً به این مقاله امتیاز دهید
چقدر این مقاله مفید بود؟
بر روی یک ستاره کلیک کنید تا امتیاز شما مشخص شود!
میانگین امتیاز 5 / 5. تعداد آرا: 7
اولین نفری باشید که به این مقاله امتیاز میدهید
متاسفیم که این مقاله برای شما مفید نبود!
اجازه دهید این مقاله را بهتر کنیم!
به من بگویید چگونه میتوانم این مقاله را بهبود بخشم؟